خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
"نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم"
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
.
.
.
روازی عجیبی رو میگذرونممیگم عجیب فک نکنی که الکی میگما.واقعا عجیب،مخصوصا شبا.یه حال و هوای نا آشنایی دارم.نه که بدا.تهش حس خوب داره حتی!!!!میگم عجیب واسه همینه دیگه.یه کلمه می نویسم،ده بار پاکش می کنم.نمی دونم،بلد نیستم حسمو بیارم رو صفحه.ببین خودمم یه جوری شدم.اصن همه چی یه جوری شده.ببین،اصن انگار با سرعت خیلی کم.اصن اسلوموشن طور همه چی داره تغییر می کنه.ببین الکی نمیگمابه دلم افتاده.یعنی ببین ته دلمم روشنه.پارسال و پیرارسال اینطوری نبودماصن تو که غریبه نیستی،هیچ وقت تو این سالا اینطوری نبودم.یه حس نزدیک بودن دارم در عین دورررری.و تو باورت نمیشه اگه بدونی از چه فاصله ای حرف میزنم و از چه دوری ای میگم!!!!!!!!و شاید نفهمی که چه حسی داره که مثلا کف حیاط خونتون نشسته باشی و ماه و نگاه کنی،ماه دووور دووور ازت،توام دووووری هااا ولی در عین دور بودن یه جوری نزدیکی که انگار دستتو دراز کنی میتونی بگیریش تو مشتت و خواب نباشه حتی!!ببین.پارسال من بعد عید به دلم افتاده بود که اون مسئله ختم به خیر میشهمن کم تلاش کردم/اصن نکردم.ولی توکل کرده بودم به خودش.ببین اصن به دلم افتاده بود پارسال خوب تموم میشه.و شدببین از اونیم که فکر میکردم بهتر شد حتیببین من تو مغزمم نمی گنجید که همچین اتفاقی بیافته ولی افتاد.ولی امسال فقط از بابت اون مسئله دلم روشن نیستبشه یا نشه.به هرحال "مجبور"میشم قناعت کنم به همین ولی ببین حسم این نیست اصنببین نزدیکه.می دونم.یه جایی همینجاهاسهمین دور و بر.من حسش می کنم.ولی ببین من بازم توکل کردم به خدا.من حس خوبی دارم این روزا.من دلم روشنه به اومدن دوتاشون :)
فقط میگم این چهار ماه ختم به خیر شه.خستگیا تموم شه.من بمونم و من بمونم و من بمونم و.
:)
الهی که به امید تو ✨♥️✨
نشستم و زوووور میزنم که آیین نامه لعنتی رو بخونم،فردا برم بدم راحت شم از دستش.اگه بشه که این بار قبول شم(سری پیش ٦ تا غلط داشتم)میمونه افسرم که احتمالا پنجشنبه بشه.روز قبلشم جلسه تموینی می گیرم با اون خانوم چاقه.یعنی ادم ١٠ بار بره کنکور بده ولی آیین نامه نده-_-
اسکار مزخرف ترین و نچسب ترین کتابی که باید امتحان میدادم میرسه بهش.حتی از امادگی دفاعی سوم راهنمایی و جغرافی سال دوم دبیریتانم گند تر♀️
می دونی.یادمه قبلا روزایی بود که تنهایی اندازه ی چندنفر غمگین بودم،له و خراب.بینوا و درمونده ای که دستش به هیچ جا بند نبود.یادمه شبایی بود که تو دلم رخت میشستن و اونقد کلمو تو بالشت فشار میدادم و خفه تو بالشت گریه می کردم و پتو رو می کشیدم رو سرم،و اونقد تو اون حالت می موندم تا از بی اکسیژنی اون زیر به حال مرگ می افتادم و بعد یکم لای پتو رو باز می کردم تا هوا بیاد و و بخوره به صورت خیس از اشک و عرقم.یادمه یه شبایی بود که اونقد حالم خراب بود،اونقد پوچ و خالی بودم.اونقد تهی بودم که حتی نمی تونستم ببینم پنج قدم جلو ترم چی به چیه.ولی امسال،امسال حداقل یه چیزی،یه چیزی که بسم نیس.حقم این نیست.دوستش ندارم.اونقدر که حتی نیومدم از رسیدن بهش بنویسم تو دستمه.نمی خوامش.نِ می خواااا مِش.حقم بیشتر از این.خیلی بیشتر.می خوام یه بار دیگه برم تو رینگ.ولی این بار بجنگم.زودی پا پس نکشم.هیهههسخت تر از سخت رو باید انجام بدم.ولی می دونم که می تونم.بازی آخر این بازی.
.
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر/بار دگر روزگار چون شکر آید
زهر بودم امشب.آگاهانه آگاهانه.مار بودم.خزیدم.نیش زدم.درد پاشیدم.حال گرفتم.تلخ بودم،تلخ بودم تلخ بودم.آخ از وقتایی که عصبانیم.کاش سلام میکردم بهش.جدی.کاش زود قضاوت نمی کردم.کاش دلشُ نمی شدم.در هر صورت.غم دار شد دل خودمم.اومدم نشستم قلپ قلپ قهوه ی تلخ و بدمزمو خوردم.ابی گوش کردم.حتی دو سه تا گوله اشک چکید از چشمم.ولی بدجنس شده بودم امشب.تو دلم هی گفتم دلم نسوزه براش.این به اون درِ فلان کارش.بدجنسیمو نشستم هی واسه خودم توجیه کردم.هی از سر شب نشستم واسه خودم آسمون ریسمون بافتم.یکم از عذاب وجدانِ کم شه.چمیدونم.اینم می گذره.
+پروردگـارا.گاهی نگاهی :(
نمیدونم بگم از برکت این قطعی نت یا چی،ولی این چند روزه چراغ یه وبلاگایی روشن شد و کسایی پست گذاشتن که ساااااال ها بود خاموش بودن.با تموم ناراحتیام از این بابت خوشحالم:)
یعنی قشنگ اهالی وبلاگستان،مثل مور و ملخ بی صدا و با صدا خزیدن تو وبلاگای خاک گرفتشون.یکی هم خودم.بعد من کلی از پست هام رو پاک یا آرشیو کردم،ولی جالبیش یا بدتر قسمت ناراحت کننده اینه که سال ۹۷ کلا نبودم.درسته سال خوبی نبود برام ولی از روزای بدشم هیچی توی آرشیوم ندارم حتی غرغر.ولی خوشحالم که تموم شد.از اول ۹۸ هم دوتا پست داشتم که یکیشو پاک کردم یکیشو آرشیو.آدم یاد قدیما میافته که فقط وبلاگ بود و اسمس،چیکار کردن با ما این تلگرام و اینستاگرام واقعا.با تموم خوبیاشون درمورد من اینطور بود که ذهنمو شلوغ کردن خیلی وقتا.به هر حال.خوبه که توی این سکوت و بیخبری از دنیا که فقط طنین صدای خودمون میپیچه اینجا هنوز بازه و میشه چهارتا وبلاگ خوند و دل گرم شد که تو این جزیره تنها نیستیم حداقل.
درباره این سایت